کد مطلب:326772 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:338

سید علی محمد
سید علی محمد باب در سال 1260 هجری آشكار گشت. وی مردی از تاجر زادگان شیراز بود و پدرش میرزا رضای بزاز نام داشت و اعمامش تجارت می كردند و در بدایت حال به تحصیل علوم فارسیه پرداخته و از مقدمات عربیت بهره ای نداشت. [1] وساوس شیطانی و هواجس نفسانی او را بر آن داشت كه به خلاف شریعت غراء و ملت بیضا، تن به ریاضات شاقه انداخته از آن ترقی حاصل نماید. گویند وقتی برای تهذیب و تكمیل نفس در ابوشهر كه هوایش بنهایت حرارت و گرمیست همی توقف داشته بر بامها بر می آمد و در برابر آفتاب با سر برهنه می ایستاد و او را دمجعوله می خواند و چندان بر این عمل مواظبت نمود كه دماغش علیل و مغزش فاسد گشت. [2] آنگاه به سفر عتبات عالیات رفته و همه روزه در محفل تدریس حاجی سید كاظم رشتی [3] كه جانشین شیخ احمد احسائی [4] بوده حاضر می شد. یك دو سال بدین منوال گذشت. [5] .

چون حاجی سید كاظم رشتی بدورد جهان فانی نمود، تلامذه ی وی
هر یك مدعی نیابت خاص از جانب سید به طریق شیخیه شدند كه با سایر علما مخالف بودند و در این زمان طریقه ی آنها مشخص و معین است و ذكرش شرح و بسطی جداگانه بلكه كتابی مشروح و مبسوط لازم دارد مثل كتب میرزای محیط [6] و آن عم بزرگوار حاجی محمد كریم خان قاجار [7] و غیره.

از جمله سید باب در ظاهر خود را بر آن سبك و مذهب داشته ولی در باطن خود را برتر از سید و شیخ بلكه بر ائمه ی هدی صلوات الیه علیهم اجمعین و العیاذ بالله بر خاتم الانبیاء هم ترجیح می داد. چنانكه وقتی كتابی از كتب وی كه به دست مریدانش بود، در مجلس مرحوم میرزا آقاخان نوری كه صدر اعظم بود آوردند و به این چاكر آستان خسرو عجم دادند. چون لختی ملاحظه كردم دیدم نوشته است قوام عالم بر وجود هجده تن باشد: اول خود من كه سید علی محمد بابم، پس از آن چهارده معصوم بعد شیخ احمد احسائی و حاجی سید كاظم رشتی. من از حماقت و سوء عقیدت وی زیاده تعجب نمودم. چه وی علاوه بر این دعوی بزرگ حساب را نیز غلط كرده بود، به آن طریق كه وی نوشته هفده تن می شوند نه هجده. پس مطلب را به صدر اعظم گفتم زیاده مایه ی تعجب و اسباب خنده شد. به هر حال میان او و سایر روسای شیخیه مغایرت و اختلاف بود. چنان كه حاجی محمد كریم خان در كتابی رد باب نوشته. ولی از عبارات خرافات خود نوشته. «ان حاج محمد كریم خان كان غبیا و ابوه لئیما»

خلاصه بعد از رحلت سید مرحوم، سید علی محمد با چند تن از شاگردان وی برای ریاضت و عبادت به مسجد كوفه رفتند و چهل روز
اقامت كرد. بكلی دماغش فاسد شد. در نهانی مردم را به ارادت خود دعوت می نمود. از هر كس مطمئن می شد با او می گفت من باب الله هستم فادخلوا البیوت من ابوابها. هیچ خانه را جز از در به اندرون نتوان شد. هر كه خواهد خدا را پرستش نماید تا از من اجازت نگیرد نتواند. بدین جهت به میرزا علی محمد (باب) مشهور شد و در كربلا جمعی گرد خود فراهم كرد. هر كس را نزد خود محرم و صدیق تر دانست از حد تجاوز نمود و با خاصان خویش گفت آن مهدی صاحب الامر كه مردم انتظارش برند منم. چون در خبر دیده بود كه حضرت قائم از مكه ی معظمه خروج خواهد كرد، با مریدان خویش گفت سال دیگر دعوت خویش را در مكه ظاهر كرده خروج به سیف خواهم نمود و خون ها خواهم ریخت و بعضی اخبار و احادیث را كه با ظهور آن حضرت مطابق است به خود نسبت داده به مردم می گفت: بر شما واجب است كه نوشتجات خود را با شنجرف و دیگر سرخیها بنویسید و در اذان و اقامه نام مرا داخل كرده [8] اشهد ان علی محمدا بقیة [9] الله بگوئید. كلماتی چند با هم تلفیق كرده می گفت این از خدای به من نازل شده و قرآن من است مانند این الفاظ ركیك:

«هذا كتاب من السین بعد الحاء. یا معشر البیان فأقرؤن. فسبحانك اللهم یا الهی اسئلك بذاتك الغیب فی مكمن البقاء و بذكرك العلی الاعلی و بجمالك القدس فی فردوسك الابهی و بنور وجهك فی سرادق الاخفی و بحروفاتك العالین و كلماتك المقدمین فی رفارف الابقاء بهیاكل قدسك التی ما سبقت علی عرفانهم حقایق الموجودات و بوجوهات غیبك التی ما احاطت بهم ادراك احد من الممكنات بان تغفر الذی عرج الیك و نزل
علیك و طار فی هواء قربك و صعد الی سدرة عزك. ثم ادخله یا الهی فی رضوان احدیتك. ثم اشربه یا محبوبی من خمر التی جرت من عین عرش هویتك. ثم ارزقه من اثمار شجرة الفردوس فی ریاض عزك و وصلك. ثم جد جوادك یا جوادا بجودك. ثم اجره یا منائی فی ظل رحمتك الكبری عند شجرة القصوی و سدرة المنتهی. ثم اسمعه من نغمات حماماتك التی ما فاز بها احد من عبادك فی الارض الادنی و انك انت العزیز المقتدر الغفور الرحیم. ثم اسئلك یا الهی بدم الذی سفك فی سبیلك و بقلب الذی حرق فی محبتك و بعظم الذی ذاب فی عشقك و شوقك و بحبل الذی انهدم فی ودك و بجسم الذی او قد فی حبك بأن تكف شر هذا الصبی عن رأس بریتك. ثم اخذه یا قادرا بقدرتك ثم اهلكه یا حاكما بحكومتك. ثم اعدمه یا مقتدرا باقتدارك لیستریح بذلك افئدة المقربین من عبادك و یطمئن قلوب المخلصین من بریتك اذ انك مقتدرا علی ما تشاء و انك انت المهیمن القیوم. ثم انصر یا الهی عبدك الذی لا یطلب ناصرا دونك و لایرید معینا سواك و انت تشهد یا مقصودی كیف قاموا علیه عبادك بحیث نسو الله ما یلیق لشأنهم و افتروا به ما ینبغی لذواتهم و هو فی كل الامور و جمیع تلك الاحوال فوض امره الیك و انفق روحه فی سبیلك و جسده فی رضائك و جسمه فی مرضاتك».

چون این كلمات از قواعد عربیت و نحو بیرون بود و بعضی مردم با او محاجه می نمودند، در جواب می گفت نحو را در حضرت حق تعالی گناهی بود و تاكنون بدان گناه باقی مانده. اینك به شفاعت من رستگار شد. پس اگر مرفوعی را مجرور و یا مفتوحی را مكسور بخوانی زیانی نباشد و هم می گفت اكنون دین كمال یافته و ظهور حق تمام شده كه
من ظاهر شدم. چه من صورت علی و محمدم كه آنها دو كس بودند و آن هر دو منم. از این جهت نام من علی محمد است و عدد این دو اسم هم با عدد (رب) موافق است. باوی گفتند بهتر آن است كه چون علی محمد عددش با رب وفق دارد، ادعای ربوبیت نمائی نه ادعای بابیت. ظاهرا این سخریه و استهزاء را قبول كرد. چه ادعایش به الوهیت نزدیك بود و گفت هنگام آفرینش محمد و علی با من بیعت كردند و من آن كسم كه هزار سال است انتظار ظهور مرا می كشید.

مردم گفتند پیغمبران سلف بر صدق سخن خویش خرق عادت كردند و معجزها نمودند: صالح از سنگ خاره ناقه بیرون آورد و خلیل از آتش گلستان نمود و موسی از عصا اژدها ساخت. عیسی مرده ی هفتصد ساله را كه نام وی «عاذر» بود زنده نمود. محمد (ص) كه خاتم انبیاست از آنها برتری یافت و بیرون از عالم ناسوت در اجرام فلكی و عوالم ملكوتی تصرف نمود. شق القمر كرد. چنانكه قصه ی معراج و حدیث شق القمر تاكنون باقی است. جواب داد براهین دعوی من مقالات من است. زیرا كه روزی هزار بیت می گویم و می نویسم.

بعضی از مردم فرومایه به ارادت او سر نهادند و گروهی نیز به امید ریاست بدو پیوستند و این جماعت قواعد اصول و فروع دین را نوع دیگر قرار دادند و مانند زمان جاهلیت به جای سلام به یكدیگر «مرحبابك» گفتند و ایام روزه داشتن شهر رمضان را نوزده روز گرفتند. [10] تغییر و تبدیل در احكام شریعت را چنان نهادند كه از حوصله ی نگارش افزون است. به این هم پیروان او راضی نشدند و برای اینكه مردم شریر نادان را
با خود متفق كنند، گفتند مادامی كه سلطنت باب مختص است و تمامیت ادیان با او متحد نیستند، ایام فترت است و هیچ تكلیفی بر مردم واجب نیفتاده. اگر چه در شریعت باب یك زن را نه شوهر جائزست، لكن اكنون اگر افزون بخواهد منعی نباشد و هر یك از آن جماعت نامی از انبیاء كبار و ائمه ی اطهار را بر خویش می نهادند و زنان و دختران خویش را به نام و نشان زنان خانواده ی طهارت می خواندند و هر جا كه جمع می شدند به شرب خمر و منهیات شرعیه ارتكاب می نمودند و زنان خویش را اجازه می دادند تا بی پرده به مجلس نامحرمان در آمده و به خوردن شراب مشغول شوند و سقایت نمایند.

بعد از آن بر حسب میعاد به سفر مكه معظمه رفت و در سفر مكه از مریدان خویش نتوانست جمعیتی فراهم آورد تا به وعده وفا كند و با شمشیرهای كشیده خروج نماید. از آنجا به سمت فارس رفتند. از بندر بوشهر بیرون آمده مریدان خود را به شیراز فرستاد تا مردم را به مذهب او دعوت كنند و از مزخرفات خود بعضی را قرآن و برخی را مناجات نام نهاد و به آنها داد كه به جای قرآن مجید و صحیفه ی سجادیه آن كلمات را قرائت كنند.

در آن وقت، حسین خان مقدم ملقب به نظام الدوله حاكم فارس بود. خبر شد كه میرزا علی محمد باب در ابوشهر رحل اقامت انداخته و فرستادگان او در آن جا به اغوای مردم پرداخته اند. نظام الدوله جمعی را فرستاد تا كسان او را دست بسته حاضر كردند، در دویم شعبان 1262 حكم داد پی آنها را بریدند.
روز شانزدهم شعبان چند سوار فرستاد تا در ابوشهر باب را گرفته شب نوزدهم شهر رمضان به شیراز آوردند و در خانه ای كه از پدر میراث داشت جای دادند.

روزی مجلسی ترتیب داد و امر به احضار باب نمود. پس با او از در مهربانی و رأفت در آمده و گفت بر من روشن شد كه سخن تو صدق است و طریقت تو پسندیده و در جواب دیدم كه تو بر من وارد شدی و سرانگشت به پای من مالیدی و مرا بیدار كردی و گفتی «ای حسین خان در جبین تو نور ایمان مشاهده كرده ام و از این جاست كه فرستادگان ترا هلاك نساختم. برخیز و طریق حق گیر»

میرزا علی محمد باب این سخنان را باور داشت و گفت تو به خراب ندیدی بلكه بیدار بودی و من خود بودم كه به بالین تو آمدم و چنان كردم. حسین خان در نهایت خضوع دست او را بوسه زد و گفت جان و مال در قدم تو ریزم و این توپخانه و سرباز كه اكنون در شیراز در اطاعت من است به حكم تو كوچ دهم و با دشمنان تو جنگ نمایم.

باب در جواب گفت چون با من از در مطاوعت و متابعت بیرون شدی و جهان را مسخر كردم سلطنت دنیا را به تو خواهم داد.

حسین خان گفت من سلطنت نمی خواهم. همه آرزوی من آن است كه در ركاب تو شهید شوم و پادشاهی جاودان بدست آورم.

بالجمله چون حسین خان خاطر باب را از دهشت و انقلاب آسوده داشت، مجلس دیگر بیاراست و علمای بلد را جمع كرد. باب را گفت حجت خویش را بر این مردم تمام باید كرد. آنگاه كه علما طریق تو گیرند
كار عامه سهل باشد.

پس میرزا علی محمد با دل قوی به مجلس علماء در آمد و سید یحیی پسر سید جعفر دارایی ملقب به كشاف [11] كه از مریدان باب بود نیز حاضر گشت. چون آغاز سخن كردند، بی ترس و بیم، باب سر برداشت و گفت: چگونه شما از اطاعت من بیرون می روید و متابعت مرا فرض نمی شمارید. از آن پیغمبر كه شریعت آن دارید، در میان شما جز قرآن معجزه ای باقی نمانده و اینك قرآن من فصیح تر از قرآن شما و نیكوتر از آن است و دین من ناسخ دین پیغمبر شماست. بی آنكه تیغها انگیخته گردد و خون شما ریخته شود حفظ جان و مال خود را واجب شمارید و طریق خلاف و نفاق مسپارید.

چون سخن بدین جا رسید، علمای مجلس به همان قراری كه با حسین خان گذاشته بودند، با او جوابی نگفتند. حسین خان گفت خوب نگفتی. بهتر آن است كه مذهب خود را بنویسی تا هر كس خواهد بدان بنگرد و بگرود. پس قلم بگرفت و سطری چند بنوشت. علمای مجلس عبارت او را از قانون عربیت بیرون یافتند. حسین خان گفت با این كه هنوز لفظی چند را نتوانی تلفیق كرد، این چه ترهات است كه خود را بر خاتم الانبیاء (ص) فضیلت دهی و ترهات خود را بر كلمات خدای تعالی تفضیل نهی و حكم داد تا او را چوب زیاد زدند [12] زبان به توبه و انا به گشوده فریاد بر آورد و بر خود دشنامی چند داد و اظهار نادانی و پشیمانی كرد [13] آنگاه حكم داد تا صورت او را سیاه كردند و به مسجدی كه شیخ ابوتراب به جماعت نماز می گذاشت بردند تا دست و پای او را بوسیده
و از كرده ی خود پشیمان شده و مدت شش ماه محبوس بود.

چون خبر او در اصفهان شایع گشت، چند نفر از عامه ی مردم بدون تحقیق این مسأله نزد وی رفتند. معتمد الدوله منوچهر خان گرجی كه در آن وقت حكومت اصفهان داشت، گمان كرد كه شاید میرزا علی محمد یكی از بزرگان دین باشد. هر كس نشنیده بود كه او می گوید من صاحب الامرم یا قرآن آورده ام، با خود تصور می كرد كه اگر باب مرد خدا باشد زیانی در دین نخواهد بود و در زبان از لعن او كوتاه می داشتند و معتمدالدوله از این گونه مردم بود و خواست او را ببیند. چند نفر سوار فرستاد كه اگر توانند او را از بند رها كنند و پنهانی به اصفهان رسانند.

وقتی سوارهای معتمدالدوله به فارس رسیدند كه در آن بلاد ناخوشی و با شدت داشت و مردم آشفته خاطر بودند. بی زحمت باب را برداشتند و به اصفهان آوردند. معتمدالدوله او را به احترامی تمام وارد كرد و بعد از او حسین خان سید یحی را پیغام داد كه دیگر در مملكت فارس ماندن تو صورت ندارد. بی آن كه آزرده شوی و آسیبی بینی بیرون شو. سید یحیی ناچار شد و از شیراز كوچ كرده به یزد رفت. همچنان پیروان باب از بیم حسین خان به اطراف پراكنده شدند.

معتمدالدوله بعد از ملاقات خواست وی را امتحان نماید. یك شب مجلس آراسته كرد و اعیان و فضلای اصفهان را به مهمانی دعوت نمود. امام جمعه و جماعت اصفهان میرزا سید محمد و آقا محمد مهدی پسر حاجی محمد ابراهیم كلباسی و میرزا محمد حسن پسر ملا علی نوری از اهل این مجلس بودند.
باب به مجلس در آمده؛ اول مرتبه آقا محمد مهدی آغاز سخن كرد و باب را گفت آن مردم كه طریق شریعت سپرند بیرون از دو فرقه نباشند، یا مسائل شرعیه خویش را از اخبار و احادیث استخراج و استنباط فرمایند و اگر نه، مقلد مجتهدی باشند.

باب در جواب گفت كه من تقلید كسی نكرده ام و نیز هر كس باظن خویش عمل كند حرام دانم.

آقا محمد مهدی گفت امروز باب علم مسدود است و حجت خدای غائب باشد. بی آنكه امام وقت حاضر شود و مسائل حقه را از زبان وی بشنوی چگونه به مطلبی بگروی و به راستی عمل نمائی. با من بگوی این علم از كجا اندوختی و این یقین از كه آموختی؟

باب در جواب گفت تو متعلم و كودك ابجد خوانی. مرا مقام ذكر و فؤاد است. ترا نرسد كه با من محاجه نمائی.

چون مناقشه ی اینان به این جا رسید، آقا محمد مهدی خاموش شد و میرزا حسن كه در فنون حكمت، خاصه در مؤلفات ملاصدرا مسلط بود به سخن در آمده به وی گفت بدین سخن كه گفتی تأمل كن. ما در اصطلاح خویش از برای ذكر و فؤاد مقامی نهاده ایم كه هر كس بدان جا رسد به تمام اشیاء همراه باشد و هیچ شیئی از وی غائب نماند و هیچ نباشد كه نداند. آیا تو نیز مقام ذكر و فؤاد را چنین شناخته ای و احاطت وجود شما بر اشیاء چنین است؟ میرزا علی محمد بی لغزش خاطر و لكنت زبان گفت چنین است می خواهی بپرس.

میرزا حسن گفت از معجزات انبیا و ائمه ی هدی یكی طی الارض
است. بگوی تا بدانیم كه زمین چگونه در نوردد. مثلا حضرت جواد (ع) قدم از مدینه برداشت و در طوس گذاشت. مسافتی كه از طوس تا مدینه بود به كجا شد؟ آیا زمین میان این دو شهر فرو رفت یا مدینه به طوس متصل گردید. چون امام (ع) به طوس رفت دیگر باره زمین بر آمد و این نتواند بود. چه بسیار شهرها از مدینه تا طوس باشد. پس همه باید خسف شود و جانداران همه تباه شوند و اگر گوئی زمینها با هم متراكم شدند و تداخل كردند، این نیز ممكن نخواهد شد. چه بسیار شهرها باید محو شود و مدینه به طوس منتقل شود و حال آنكه هیچ قطعه از زمین دگرگون نشده و از جای خود جنبش نكرد و اگر گوئی امام طیران نموده و از مدینه تا طوس با جسم بشری رفت، این نیز با براهین محكم راست نیاید و هم چنان بگوی كه چگونه امیر المؤمنین علی (ع) در یك شب و یك حین در چهل خانه مهمان شد؟ اگر گوئی علی نبود و صورتی نمود نپذیرم. زیرا كه خدای و رسول دروغ نگویند. علی (ع) شعبده نكند. و اگر به راستی او بود چگونه بود و هم چنان در خبر است كه آسمانها در زمان سلطان جابر به سرعت سایر باشد و در روزگار ائمه هدی بطء سیر دارد. اول آنكه از برای آسمان دو سیر چگونه تواند بود. دیگر آن كه سلاطین بنی امیه و بنی عباس با ائمه معاصر بودند. پس باید آسمان را بطء سیر و سرعت سیر در یك زمان باشد. این سر را نیز مكشوف دار. باب در جواب گفت اگر خواهی این مشكلات را شفاها بگویم و اگر نه بنویسم. میرزا حسن گفت مختار هستید. باب قلم و كاغذ برداشت به نوشتن مشغول شد. در آن هنگام شام حاضر كردند. او سطری
چند بنگاشت. میرزا حسن برداشته و نگاه كرد و گفت گویا خطبه ای عنوان كرده ای و حمدی و وردی آورده ای و مناجات به درگاه قاضی الحاجات نموده ای و به مطلب خود را هیچ آشنا نكرده ای. سخن در اینجا ناتمام مانده هر یك از دایره ی جمع به جائی رفتند. [14] .

چون معتمدالدوله با او متحد بود تخریب حال او نمی نمود. بعد از بیرون رفتن علما، جائی برای او معین كرد و او را پنهانی نگاه داشت و شهرت داد باب را از شهر بیرون كردم. وی در همین حال بود، تا معتمد الدوله منوچهر خان در سنه ی 1263 در گذشت.

پس فتنه ی باب بالا گرفت و حاجی میرزا آقاسی مرحوم به عرض محمد شاه مغفور، البسه الله حلل النور، رسانید كه باید باب را به جائی حبس نمود كه رفع این فتنه بشود و بهترین جای محكم قلعه ی چهریق را تعیین نمود. [15] گفت او را به ارومی برده در قلعه ی چهریق محبوس داشتند.

پس از چندی، شاهنشاه جهان پناه ناصر الدین شاه قاجار خلد الله ملكه و سلطانه با ولایت عهد دولت عظمی كه به صاحب اختیاری مملكت آذربایجان مأموریت حاصل فرمودند، به احضار باب اشارت دادند. او را از قلعه ی چهریق به حضور مبارك آوردند و نمی دانم شاهنشاه جهان پناه چه حكمتی دیدند كه در آن مجلس حكم به احضار جمعی از شیخیه فرمودند. در این اثنا از باب سئوال كردند حرف و داعیه ی تو چیست؟ گفت آن نوری كه در كوه طور بر حضرت موسی علی نبینا و علیه السلام تجلی كرد من بودم.

یكی از حضار [16] گفت به چه دلیل؟ گفت حدیث است كه نوری
كه در كوه طور به موسی 4 تجلی كرد، آن نور یكی از شیعیان امیرالمومنین بود. گفتند از كجا كه آن شیعه تو باشی و دیگری نباشد. زیرا كه شیعیان فراوانند. امیر اصلان خان مجد الدوله كه در آن وقت منصب ایشیك آقای باشیگری ولیعهد را داشت گفت از برای این عصائی كه در دست من است آیه ای داری؟ گفت بلی الحمد الله الذی خلق السموات كما خلق العصا آیة من آیاته و الف و تاء سماوات را به نصب خواند. یكی از حضار مجلس این شعر الفیه ی ابن مالك را كه گفته است:

و ما بتا والف قد جمعا

یكسر فی الجرو فی النصب معا

خواند و گفت چرا عبارت را غلط خواندی؟ جواب گفت ما نحو را مطلق العنان ساخته ایم. بعد از آن مجدالدوله گفت من آیه ی بهتر از این می توانم در حق عصای خود بگویم: الحمدلله الذی خلق العصا كما خلق الصباح و المسا.

پس از آن نظام العلما حاج ملا محمود افتتاح سؤال كرده به باب گفت حكم اعلی حضرت شاهنشاهی چنان است كه شما ادعای خود را در حضور علمای اسلام بیان نمائید تا تصدیق و تكذیب آن محقق گردد. اگر چه من از اهل علم نیستم و مقام ملازمت دارم و خالی از غرضم، تصدیق من خالی از وقعی نخواهد بود و مرا از شما سه سؤال است:

اولا این كتبی كه بر سنت و سیاق قرآن و صحیفه و مناجات در اكناف و اطراف ایران منتشر شده از شماست و شما تألیف كرده اید یا به شما بسته اند؟

سید در جواب گفت از خداست.
نظام العلما گفت: من چندان سواد ندارم. اگر از شماست بگوئید والافلا. سید گفت از من است.

نظام العلما گفت معنی كلام شما كه گفتید از خداست این است كه زبان شما مثل شجره ی طور است،

روا باشد انا الحق از درختی

چرا نبود روا از نیكبختی

این همه آوازها از شه بود

گرچه از حلقوم عبدالله بود

سید باب گفت رحمت به شما.

نظام العلما گفت شما را باب می گویند. این اسم را كه به شما گذاشته و كجا گذاشته اند؟

سید گفت این اسم را خدا به من داده است.

نظام العلما گفت در كجا: در خانه ی كعبه، بیت المقدس یا بیت المعمور؟

سید گفت هر جا هست اسم خدائیست.

نظام العلما گفت البته در این صورت راضی هم هستید به اسم خدائی. معنی باب چه چیز است؟

باب گفت: «باب» انا مدینة العلم و علی بابها

نظام العلما گفت شما باب مدینه ی علم هستید؟ گفت بلی.

نظام العلما گفت حمد خدای را كه من چهل سال است قدم می زنم كه به خدمت یكی از بواب برسم. مقدور نمی شد. حال الحمد الله در ولایت خودم به سر بالین من آمده اید. اگر چنین شد و معلوم گردید كه شما بابید منصوب كفش داری را بمن بدهید.
سیدباب گفت گویا شما حاجی ملا محمود باشید؟

نظام العلما گفت بلی. سید باب گفت شأن شما اجل است. باید مناصب بزرگ به شما داد. نظام العلما گفت من همین منصب را می خواهم. مرا كافیست. حضرت اقدس شهریار فرمودند ما هم این مسند را به شما كه بابید وامیگذاریم و تسلیم می نمائیم.

نظام العلما گفت به قول پیغمبر یا حكیم دیگر فرموده است: «العلم علمان: علم الابدان و علم الادیان». در علم ابدان عرض می كنم كه در معده چه كیفیتی بهم می رسد كه شخص تخمه می شود، بعضی به معالجه رفع می گردد و برخی منجر به سوء هضم و غثیان می شود یا به مراق منتهی می گردد.

باب گفت من علم طب نخوانده ام.

شاه فرمود در صورتی كه شما باب علوم هستید و می گوئید علم طب نخوانده ام با آن دعوی منافات تمام دارد. نظام العلما عرض كرد كه عیب ندارد. چون این علم بیطره است و داخل علوم نیست. لهذا با بابیت منافات ندارد. پس روی به باب كرده گفت علم ادیان علم اصول است و فروع و اصول، مبدء دارد و معاد. پس بگوئید آیا علم و سمع و بصر و قدرت عین ذات هستند یا غیر ذات. باب گفت عین ذات.

نظام العلما گفت پس خدا متعدد شد و مركب. ذات با علم دو چیزند مثل سركه و دو شاب؛ عین یكدیگر شده اند مركب از ذات و علم یا از ذات و قدرت و هكذا علاوه به این، ذات لاضد له لاندله است. علم كه عین ذاتست ضد دارد كه جهل باشد. علاوه به این دو مفسده، خدا عالم است. پیغمبر عالم است و من عالمم. در علم مشترك شدیم. ما به
الامتیاز داریم. علی خدا از خودش است. علم ما از او. پس خدا مركب باشد از ما به الامتیاز و ما به الاشتراك و حال آنكه خدا مركب نیست.

سید باب گفت من حكمت نخوانده ام.

شاه تبسمی فرموده و فرمایش و تكرار بحث را دانسته نكردند و سكوت نمودند.

نظام العلما به باب گفت: علم فروع مستنبط از كتاب و سنت است و فهم كتاب و سنت موقوف است بر علوم بسیار مثل و نحو و معانی و بیان و منطق. شما كه بابید قال را صرف كنید. باب گفت كدام «قال» را. نظام العلما جواب داد كه قال یقول قولا. پس خود به مانند اطفال نو آموز دبستان صرف كرده گفت قال قالا قالوا قالت قالتا قلن و روبه باب كرده گفت باقی را شما صرف كنید.

جواب داد كه در طفولیت خوانده بودم فراموش شده است. باز گفت قال را اعلال كنید. باب گفت اعلام كدام است؟ اعلال كرده گفت باقی را شما اعلال كنید. باب گفت گفتم فراموشم شده.

نظام العلما گفت: «هو الذی یریكم البرق خوفا و طمعا» را تركیب نمائید. «خوفا و طمعا» به حسب تركیب چه چیز است؟

باب گفت در نظرم نیست.

نظام العلما معنی این حدیث را از او پرسید كه لعن الله العیون فانها ظلمت العین الواحدة. سید گفت نمی دانم.

باز پرسید كه مأمون خلیفه از حضرت رضا پرسید كه «ما الدلیل علی خلافة جدك علی بن ابی طالب ع. قال الرضا: آیة«انفسنا». قال لولا
«نساونا». قال لولا «ابناونا». مأمون گفت الآن شفیت قلبی. وجه استدلال حضرت رضا چیست؟ وجه رد مأمون چه چیز است و كیفیت رد رضا چیست و سبب تصدیق مأمون چیست؟ در آخر سید متحیر ماند. پرسید كه حدیث است؟

نظام العلما اقامه ی عدلین كرده گفت اگر دعوی بر میت بود قسم استظهاری هم می كردم. نظام العلما گفت شأن نزول انا اعطیناك الكوثر معلوم است كه حضرت رسول می گذشت. عاص گفت این مرد ابتر است عن قریب می میرد و اولادی از او نمی ماند. حضرت نبوی غمگین شد. از برای تسلیه ی آن حضرت این سوره نازل شد. حال بگوئید كه این چه تسلیه است؟

سید گفت كه واقعا شأن نزول سوره این است؟

نظام العلما گفت آری و اقامه ی شهود نمود. سید مهلتی خواست و نظام العلما از سر این سخن در گذشت و از در دیگر در آمده گفت ما در ایام شباب و جوانی به اقتضای سن مطایبه می كردیم و این عبارت علامه را می گفتیم. حال می خواهم شما معنی آن را بگویید كه «اذا دخل الرجل علی الخنثی و الخنثی علی الانثی وجب الغسل علی الخنثی دون الرجل و الانثی» و چرا باید چنین باشد؟.

سید تأملی كرد و پرسید این عبارت از علامه است؟ حضار گفتند بلی. نظام العلما گفت از علامه نباشد. شما معنی آن را بیان نمائید. آخر باب علم هستید. سید جواب داد كه چیزی به خاطرم نمی رسد. نظام العلما گفت یكی از معجزات پیغمبر عربی قرآن است و اعجاز آن به فصاحت
است و بلاغت. تعریف فصاحت چیست؟ و تعریف و بلاغت چیست و نسبت ما بین اینها تباین است یا تساوی و عموم و خصوص من وجه است یا عموم و خصوص مطلق است؟

سید فكر بسیار كرده جواب داد كه در نظرم نیست.

حضار متغیر شده نظام العلماء پرسید: اگر ما بین دو و سه شك بكنید چه خواهید كرد؟ گفت بنا را بر دو می گذارم.

ملا محمد ممقانی [17] گفت تو شكیات نماز را نمی دانی و دعوی بابیت می نمائی؟

سید گفت بنا را بر سه می گذارم. ملا محمد گفت صحیح است كه وقتی دو نشد باید سه را گفت.

نظام العلما گفت سه هم غلط است. بلكه باید پرسیده شود كه در نماز دو ركعتی بوده یا سه ركعتی و یا چهار ركعتی. آیا بعد از ركوع است، یا قبل از ركوع. قبل از اكمال سجدتین است یا بعد از اكمال سجدتین.

پس از آن ملا محمد سؤال كرد كه تو نوشته ای: «اول من آمن بی نور محمد و علی» این عبارت از شماست یا نه؟

سید باب گفت بلی از من است.

ملا محمد گفت آن وقت تو متبوع و آنها تابع و تو افضل از آنها خواهی بود.

ملا مرتضی از سید پرسید كه خداوند عالم فرموده است «واعلموا انما غنمتم من شئی فان لله خمسه و للرسول» و شما در كلام خود
ثلثا گفته اید.

سید باب جواب داد كه ثلث نصف خمس است چه تفاوت دارد. علمای مجلس بخندیدند. ملا محمد پرسید كه كسور تسعه چند است سید حیران ماند.

نظام العلما به قاعده ی نظام طفره را جایز شمرده از مثنوی بیتی خواند و اظهار مشرب ذوق كرده گفت:

چند از این الفاظ و اضمار و مجاز

سوز خواهم سوز و با آن سوز ساز

من در بند لفظ نیستم. كرامتی موافق ادعای خود به من بنمای تا مرید شوم و به سبب ارادت من جمعی قدم در دائره ی ارادت شما خواهند گذاشت. زیرا كه به علم معروفم و عالم هرگز تابع جاهل نخواهد شد.

سید گفت چه كرامت می خواهی؟

نظام العلما جواب داد كه اعلیحضرت سلطان اسلام محمد شاه مریض است. او را صحتی ده.

حضرت شاهزاده ی معظم، ولیعهد دولت ابد مدت، فرمود كه چرا دور رفتی. اكنون تو حاضری. در وجودت تصرفی كند و ترا جوان سازد كه همیشه در ركاب ما سوار باشی. ما نیز بعد از ظهور این كرامت، این سند را به او خواهیم داد. [18] .

سید گفت در قوه ندارم.

حاجی جواب داد كه پس بی جهت عزت نمی شود. در عوالم لفظ گنگی و در عوالم معنی لنگ. پس چه هنر داری؟ سید گفت اسم من
محمد با «رب» وفق دارد. نظام العلماء جواب داد كه هر علی محمد و علی محمد علی با «رب» وفق دارند. آن وقت باید شما ادعای ربوبیت بكنید نه دعوی بابیت.

سید باب گفت من آن كسم كه هزار سال است انتظار ظهور مرا می كشید.

حاجی ملا محمود گفت پس یقین شما مهدی صاحب الامر هستید؟ باب گفت بلی. نظام العلما گفت شخصی یا نوعی؟ گفت شخصی نظام العلما گفت نام مبارك او محمد بن حسن است و اسم مادر او نرجس یا صیقل یا سوسن و نام تو علی محمد است و نام پدرت و مادرت چیز دیگر است. مسقط الرأس آن حضرت سامره است و مسقط الرأس تو شیراز است. سن مبارك او یك هزار سال است و عمر شما قریب به چهل. [19] كمال مخالفت در میان است و آنگهی من شما را نفرستاده ام.

باب گفت شما دعوی خدائی می كنید؟

نظام العلما گفت چنان امامی را چنین خدائی می باید.

سید باب گفت من به یك روز دو هزار بیت كتابت می كنم. كه می تواند چنین كند؟!

نظام العلما گفت من در زمان توقف در عتبات عالیات كاتبی داشتم كه به روزی دو هزار بیت كتابت می كرد و آخر الامر كور شد. البته شما هم این عمل را ترك نمائید و الا كور خواهید شد.

چون این گونه ترهات از باب مشاهده شد، شاهنشاه عالم پناه
فرمودند او را به چوب بستند [20] بالجمله شاهنشاه جهان ثانیا حكم به حبس او فرمودند. باز در قلعه ی چهریق محبوس داشتند. تا در ایام سعادت فرجام كه بر تخت سلطنت جلوس فرمودند، فتنه ی باب در ایران بالا گرفت. مریدان و پیروان او قصد خروج كردند و از اطراف ممالك محروسه نزد وی به آذربایجان رفتند. میرزا تقی خان امیر نظام كه در آن عصر وزیر ایران بود به عرض حضور مبارك رسانید كه تا میرزا علی محمد باب زنده است، اصحاب او آسوده نخواهند بود. بهتر آن است كه باب را به معرض هلاك در آوردند و یكباره این فتنه را بنشانند. شاهنشاه جهان فرمود این خطا از حاجی میرزا آقاسی افتاد كه حكم داد او را بی آنكه به دار الخلافه آورند [21] بدون تحقیق به چهریق فرستاده محبوس بداشت. مردم عامه گمان كردند كه او را علمی و كرامتی بوده. اگر میرزا علی محمد باب را رها ساخته بود تا به دار الخلافه آمده با مردم محاورت و مجالست نماید، بر همه كس مكشوف می گشت كه او را هیچ كرامتی نیست.

میرزا تقی خان عرض كرد: كلام الملوك ملوك الكلام. ولی اكنون جز این كه شر او را رفع كنیم و این فتنه ی بزرگ را بخوابانیم چاره ی دیگر نیست.

بالجمله به صواب دید میرزا تقی خان، سلیمان خان افشار به جانب آذربایجان رفت تا باب را از قلعه ی چهریق آورده به معرض هلاك در آورد. بعد از ورود سلیمان خان، حشمة الدوله حمزه میرزا [22] كه در آن وقت حكومت آذربایجان داشت به احضار باب اشاره نمود و ملا محمد علی پسر آقا سید علی زنوزی [23] و آقا سید حسین یزدی [24] را كه
متابعت باب می كردند و در همه جا باوی بودند نیز حاضر كردند. علمای آن بلد را نیز حاضر كردند كه با باب سئوال و جواب كنند. علما در اول گفتند عقیدت باب فاسد است و قتلش واجب.

حشمة الدوله [25] چون كراهت خاطر علما را دید، شبانگاه باب را حاضر مجلس ساخت و میرزا حسن خان وزیر نظام [26] و حاجی میرزا علی پسر حاجی میرزا مسعود [27] و سلیمان خان افشار را نیز طلب داشت. در آن مجلس حاجی میرزا علی احادیث مشكله را از وی سئوال كرد. باب از جواب عاجز ماند.

حشمة الدوله گفت شنیده ام كه تو خاطر خویش را مهبط وحی آسمانی دانی و قرآنی از خود آورده ای. اگر چنین است از بهر این چراغهای بلور نیز آیتی بخوان. باب پاره ای از آیت نور را با برخی از آیات ملك مختلط كرده بخواند. حشمة الدوله گفت تا آن كلمات را نوشتند. باب را گفت اگر این آیت وحی آسمانیست، از خاطر فراموش نشود. این آیت را اعادت كن. چون باب دیگر بار قرائت كرد دیگر گونه بود.

از بیم آنكه اگر او را پنهانی مقتول سازند، دور نباشد كه مردم نادان چنان پندارند كه او زنده است و غیبتی اختیار كرده است و به این امید كه دیگر بار ظاهر خواهد گشت و اظهار دعوت خواهد نمود، دست از فتنه باز ندارند گفتند كه بهتر آن است كه او را در میان شهر و بازار بگردانند تا تمام مردم او را ببینند بعد از آن به قتل آورند. [28] .

بدین جهت میرزا علی محمد باب را با ملا محمد علی و سید حسین
برداشته به خانه ی حاجی میرزا باقر امام جمعه ی تبریز و ملا محمد ممقانی و آقا سید علی زنوزی بردند. باب با آن كه در خدمت آنها عقیدت خویش را پوشیده داشت به قتلش فتوا دادند [29] در آن هنگام سید حسین وحشت كرده توبه و انابت همی جست. با او گفتند خیو در روی باب بینداز و او را لعن كن تا از این بند رها شوی و او چنان كرده رها شد و دیگر باره در دار الخلافه با سلیمان خان پسر یحیی خان چنان كه شرح حالش بعد از این در احوال ملا شیخ علی كه یكی از خلفای باب است گفته خواهد شد متحد شد و در فتنه ی بابیه مقتول گشت. لكن ملا محمد علی هیچ از عقیده ی خود بازگشت ننمود و گفت اول مرا بكشید و بعد قصد باب كنید. آنها را از میان بازار عبور داده به میان میدان تبریز آوردند. روز دوشنبه 27 شهر شعبان (سنه ی 1266) جماعتی از سربازان فوج بهادران را كه از نصاری بودند حكم دادند تا او را با ملا محمد علی هدف گلوله سازند. سربازان چون بسیار فتنه ی اصحاب باب را در بلدان و امصار شنیده بودند، با آنكه نصاری بودند، از قتل او كراهتی داشتند و تفنگهای خود را طوری انداختند كه او را آسیبی نرسد. در این اثنا ملا محمد علی جراحتی یافته روی خود را به باب كرده و گفت: «از من راضی شدی» و بعد از این مقتول شد.

در این واقعه از قضا گلوله به ریسمانی آمد كه بدان دست باب را بسته بودند. ریسمان گسیخته و باب رها شد راه فرار در پیش گرفت و خود را به حجره ی یكی از سربازان انداخت و این گریختن او از باطن شریعت بود. زیرا كه چون گلوله به ریسمان آمد و او رها گشت اگر سینه ی خود را
گشاده می داشت و فریاد بر می آورد كه ای گروه سربازان و مردمان آیا كرامت مرا ندیدید كه از هزار گلوله یكی بر من نیامد بلكه مرا از خدای خواست تا حق را از باطل معلوم كند و این شك و ریب از میان مردم رفع شود.

بالجمله چون سربازان گریختن او را دیدند دانستند كه او را قدر و منزلتی نباشد. پس فوج بهادران با دل قوی و خاطر آسوده بدان حجره رفته او را گرفته بستند و هدف گلوله اش ساختند و جسد او را چند روز در میان شهر بهر طرف می كشیدند آنگاه در بیرون دروازه انداختند و طعمه ی سباع شد. [30] .

[1] تحصيلات باب چندان مفصل نبوده است. معلم او شيخ محمد عابد از مكتبداران شيراز بوده و پس از اظهار امر باب، اين معلم به شاگرد خود ايمان آورده است (الكواكب الدريه ص 31). ولي در كتاب (بي بهائي باب و بهاء) بكلي اين موضوع ايمان آوردن شيخ محمد تكذيب شده.

[2] راجع به رياضت باب اقوال مختلف است. مخالفين وي تائيد رياضت وي مي كنند در صورتي كه موافقين بكلي منكرند. اينك قول يكي از مخالفين صاحب روضه الصفاء ناصري: «روزها در آن آفتاب گرم كه حدتي بشدت دارد سر برهنه ايستاده به دعوت عزائم عزيمت تسخير شمس داشتي. تا تاثير حرارت شمس رطوبت دماغش را بكليه زائل و به بروز شمساتش نائل ساخت» اما عقيده ي ميرزا جاني از بابيه ي صدر اول چنين است:

«... اينكه مشهور شده كه آن جناب متحمل رياضات مي شدند يا آن كه خدمت پيري و مرشدي نموده باشد افتراي صرف و كذب محض است» (نقطه الكاف ص 110 - 109) صاحب قصص العلما نوشته: (در همان زمان كه در عتبات مشرف بودم و چند وقتي به درس حاجي سيد كاظم تلمذ مي نمودم مير علي محمد هم به درس او مي آمد و قلم و دواتي به همراه داشت و هر چه سيد كاظم مي گفت از رطب و يا بس مي نوشت و ريش خود را مي تراشيد يا با مقراض از بيخ قطع مي كرد.

[3] سيد كاظم رشتي شاگرد و مفسر اقوال شيخ احمد احسائي موجد طريقه شيخيه (متولد ظاهرا در 1205 متوفي در 1259 هجري) صاحب كتاب معروف (شرح القصيده).

[4] شيخ احمد بن زين الدين احسائي موسس طريقه شيخيه صاحب كتب معروف من جمله (جوامع الكلم) (متولد در 1166 متوفي در 1244 ه.).

[5] اين نكته را نيز بابيه قبول ندارند چنانكه از عبارت ميرزا جاني كه فوقا نقل شد بر مي آيد و همچنين باز مي گويد: (اينكه معروف شده كه آن جناب به درس سيد حاضر مي شدند به عنوان تلمذ صحت ندارد. ولي آن جناب قريب به سه ماه در كربلا تشريف داشتند. گاهگاهي به مجلس موعظه ي آن مرحوم تشريف مي آوردند و مرحوم سيد اعلي الله مقامه از نور باطن آن سرور مستمد بودند...» نقطة الكاف 110 - 109.

[6] ميرزاي محيط كه نامش ميرزا محمد حسين كرماني است، خود او را در كربلا ديده ام، خط شكسته را مانند عبدالمجيد درويش مي نوشت. چنانچه قرآني به خط آقا محسن در نزد خود بنده است و خواص سور آن به خط ميرزاي محيط است، خود بشخصه مدعي نيابت سيد بوده ولي تربيت دو پسر سيد را كه يكي آقا سيد حسن و ديگري آقا سيد احمد بودند به عهده خود گرفته به خدمات ايشان اشتغال داشت و نيابت آن سيد را در كربلا ملا حسن گوهر مدعي و مسلم نزد قوم بود (حاشيه ي نسخه).

[7] حاجي ميرزا كريم خان پسر ابراهيم خان ظهيرالدوله از شاگردان سيد كاظم رشتي بود و مذهب شيخيه را بعد از سيد پشتيباني كرد و با همه كساني كه ادعاي خلافت وي را داشتند مخالفت نمود، از جمله با سيد باب. زمان تولد حاجي محمد كريم خان در هجده محرم 1225 و وفاتش در 22 شعبان 1288 هجري است. وي اولين كسي است كه بر باب و مذهب وي رديه نگاشته است. از كتب متعدد او مهمتر از همه ارشاد العوام است. براي اطلاع بر ساير تأليفات او كه در رشته هاي حكمت و حكمت الهيه و اخبار و فقه است رجوع كنيد بكتاب تذكرة الأولياء كه در شرح حال او و پسرانش نوشته شده و مقاله ي نگارنده در مجله يادگار سال 5 شماره 4 - 5 و 6 - 7.

[8] از حاجي ملا باقر واعظ شيرازي در كربلا شنيدم ميرزا علي محمد مدتي در مسجد پشت سر ضريح حضرت سيدالشهدا مشغول به رياضت بود. تمام روزهاي تابستان به روزه به سر مي برد و در تمام روز و شب يك نوبت غذا مي خورد آن هم بدون حيواني و حاج سيد كاظم رشتي را باب به سوي امام عصر معتقد بوده و اسم باب بر او مقرر گرديد. حاج سيد كاظم را باب الله المقدم در نوشتجاتش مي نويسد. از رقعه جات او بسيار ديده ام (حاشيه ي نسخه).

[9] ظاهراً «اشهد ان علياً قبل محمد بقيةالله» اين دستور را سيد باب در حين مراجعت از حج در طي توقيع مفصلي به ملا صادق معروف به مقدس خراساني فرستاد و او را مأمور كرد كه تفسير سوره ي يوسف اولين اثر باب را در روي منبر بخواند. بدين ترتيب كه: «يا ايها الرجل صل في المسجد الذي نزل الايات من ربك فيه و ادرس بآياتنا فيه بالعدل لتكونن من الفائزين. قل امحوا كل الكتب و ادرسوا بين الناس بآياتنا و اكتبوا ما نزل من يدي بالمداد الذهب لتكونن من المتقين» ملا صادق چنين كرد و بر اثر شورش و غوغائي كه از اين هرزه درائي و گستاخي برخاست او را گرفته تازيانه اش زدند و ريشش را سوزاندند و با قدوس (ملا محمد علي بار فروشي) و ملا علي اكبر اردسناني هر سه را مهار در بيني كرده و رويشان را سياه نموده در كوچه گرداندند و سپس آنان را از شهر بيرون كردند. در سعديه ي شيراز ايشان با سيد باب كه از حج برگشته بود ملاقات كردند. ملا صادق و قدوس از آن جا به قصد تبليغ حاجي محمد كريم خان به كرمان رفتند.

در تاريخ نو جهانگير ميرزا مي نويسد: «از جناب علامي فهامي مجتهد العصر و الزماني ميرزا محمد جعفر تويسر كاني مسموع شد كه در حين زيارت عتبات عاليات جمعي از مريدان او را ديدم كه نقش نگين ايشان اين بود كه لا اله الا الله علي محمد نائب الله». ص 297.

[10] تنها ماه نوزده روزه منحصر به ماه رمضان نيست، بلكه باب طريقه اي خاص و بدعتي تازه در حساب روز و ماه و سال آورده و ميرزا حسينعلي هم آن را قبول نموده است. به اين ترتيب كه وي هر سال را به نوزده ماه و هر ماه را به نوزده روز تقسيم كرده و پنج روز زيادي را طبق دستور «الايام الزائده من الشهور قبل شهر صيام» ناميده و آنها را به عنوان «مظاهرا الها بين الليالي و الايام» از حدود روزهاي ديگر سال خارج كرده. ماه روزه آخرين نوزده روز آخر سال است به طوري كه عيد نوروز عيد روزه قرار مي گيرد. اين نوزده ماه هر يك به اسمي خاص موسوم است بدين ترتيب:

1- شهر البهاء 2- شهر الجلال 3- شهر الجمال 4- شهر العظمه 5- شهر النور 6- شهر الرحمه 7- شهر الكلمات 8- شهر الاسماء 9- شهر الكمال 10- شهر العرة 11- شهر المشية 12- شهر العلم 14- شهر القول 15- شهر المسائل 16- شهر الشرف 17- شهر السلطان 18- شهر الملك 19- شهر العلاء

هفت روز هفته را نيز برخلاف معمول (شنبه، يكشنبه، دوشنبه...)

هر يك نام خاصي نهاده:

يوم الجلال (شنبه) يوم الجمال (يكشنبه) يوم الكمال (دوشنبه) يوم الفضال (سه شنبه) يوم العدال (چهارشنبه) يوم الاستجلال (پنجشنبه) يوم الاستقبال (جمعه)

همچنين مبدء تاريخ آنان نيز با ديگران مختلف است و آن شروع مي شود از واحد اول از ظهور باب. هر واحد نوزده سال است (به حساب ابجد كلمه «واحد» مساوي است با 19)

اين طرز تقسيم و تسميه بي شباهت به زرتشتيان نيست (رجوع كنيد به تاريخ ادبيات براون جلد اول).

[11] در لقب اين شخص شاهزاده اعتضاد السلطنه اشتباه كرده است. رجوع شود به شرح حال سيد يحيي دارابي در همين كتاب.

[12] حسين خان «به يكي از فراشان امر كرد سيلي سختي به صورت حضرت باب بزنند. اين سيلي به قدري شديد بود كه عمامه ي هيكل مبارك بر زمين افتاد. شيخ ابوتراب امام جمعه ي شيراز كه در آن مجلس حاضر بود حسين خان را بر اين گونه رفتار سرزنش نمود و فرمان داد عمامه را بر سر باب گذاشتند» (تاريخ نبيل).

[13] شيخ ابوتراب درباره ي ادعاي امر جديد از باب جويا شد. باب گفت: «من نه وكيل قائم موعود هستم و نه واسطه ي بين امام غائب و مردم هستم». امام جمعه گفت همين مطلب را روز جمعه در مسجد وكيل در مقابل عموم مردم تكرار كنيد. چون شيخ ابوتراب برخاست و مجلس بر هم خورد، حسين خان براي رهائي باب ضامن خواست. سيد علي خال سيد باب كه از تجار شيراز بود ضمانت كرد كه سيد باب برخلاف اسلام رفتار نكند و الا او از عهده بر آيد.

روز جمعه باب در مسجد وكيل گفت: «لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غائب بداند، لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند. لعنت خدا بر كسي كه بگويد من منكر وحدانيت خدا هستم. لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر نبوت حضرت رسول بداند. لعنت خدا بر كسي كه مرا منكر امامت اميرالمؤمنين و ساير ائمه ي اطهار بداند».

اين مطلبي بود به نقل از تاريخ نبيل زرندي از بابيه دوره ي باب. اينك ببينيم مورخ مسلمان، مرحوم هدايت، چه مي گويد: «روي او را سياه كرده به مسجد وكيل بردند و او اظهار توبه و انابه كرد و بر خود لعن نمود و پاي جناب فضايل مآب شيخ ابوتراب امام جماعت را بوسيده و استعفا كرد» (روضة الصفا)

اما در كتاب مقاله سياح اين مطلب چنين آمده: «بر سر منبر نوعي تكلم نمود كه سبب سكوت و سكون حاضران و ثبوت و رسوخ تابعان گرديد.» ص 10.

[14] وقتي قرار انعقاد مجلس مناظره گذاشته شد، عده اي از علماي اصفهان مثل حاج ملا محمد جعفر آباده اي از شركت در جلسه امتناع كردند. بدين عنوان كه در صورت غلبه، جامعه ي ديانت را از مجاب ساختن جواني عامي فخري نيست و در صورت مجاب شدن وهني بزرگ روي خواهد داد. اصلا نقشه ي منوچهر خان هم همين بود. اما مناظر آقا محمد مهدي كلباسي و آقا ميرزا حسن نوري من غير رسم بود (رجوع شود به كواكب الدرية ص 74 - 73).

[15] فرمان حاجي ميرزا آقاسي به علماي اصفهان در باب تبعيد باب به ماكو در اواخر كتاب آمده. اما راجع به بردن سيد، اعتضاد السلطنه خيلي زود مطلب را گذرانده و تفصيل آن اين است كه پس از فوت معتمد الدوله (ربيع الاول 1263) برادرش گرگين خان باب را به دست مأمورين دولتي داد و باب در معيت سربازان شاهسون به رياست بابا بيك بيات ماكوئي از راه كاشان به طرف تهران گسيل شد. در كاشان، حاجي ميرزا جاني مؤلف كتاب معروف نقطة الكاف با دادن صد تومان رشوه باب را شب به خانه ي خود مهمان كرد. فردا صبح دوباره به راه افتادند تا نزديك قصبه ي كلين (به ضم كاف تازي و فتح لام) آمدند. از آن جا، سيد اجازه ي ورود به طهران خواست. ولي محمد شاه به دستور حاجي اجازه نداد و به باب نامه اي نوشت كه مختصرا اين است: «چون موكب همايون در جناح حركت از طهران است و ملاقات به طور شايسته ممكن نه، شما به ماكو رفته چندي در آنجا توقف و استراحت كنيد و به دعا گوئي دولت قاهره مشغول شويد و مقرر داشتيم كه در هر حال مراعات و توقير نمايند و چون از سفر بر گرديم شما را مخصوص خواهيم خواست.»

محمد بيك چاپارچي كه مأمور بردن باب به ماكو بود، دستور داشت كه او را از خارج شهرها به ماكو برساند. او هم به همين جهت نگذاشت كه باب از داخل قزوين و زنجان عبور كند. بالاخره باب را به ماكو رساند و در همين ماكو يا به قول سيد باب «ارض باسط» است كه بيان فارسي و عربي نوشته شده. از شعبان 1263 تا جمادي الاولي 1264 باب در ماكو بود. ولي چون مريدان او كتبا يا شخصا با او مراوده داشتند، وي را به قلعه ي چهريق كه باب آن را به تطبيق عدد ابجدي «جبل شديد» ناميده، بردند. از اين تاريخ تا هنگام قتل، شعبان 1266، وي محبوس چهريق بود (مگر حين محاكمه در تبريز) و تنها كسي كه هميشه با او بود، آقا سيد حسين يزدي كاتب وي بود.

[16] حضار بر طبق گفته ي مرحوم ميرزا مهدي خان زعيم الدوله حكومت كه پدر جدش در آن مجلس شركت داشته اند عبارت بودند از علما: ملا محمد ممقاني ملقب به حجة الاسلام رئيس علماء شيخيه و حاج ملا محمود نظام العلماء و ميرزا علي اصغر شيخ الاسلام و ميرزا محسن قاضي و حاج ميرزا عبدالكريم و ميرزا حسن زنوزي ملقب به ملا باشي و پدر و جد ميرزا مهدي خان، از رجال حكومت: محمد خان زنگنه امير نظام و ميرزا فضل الله علي آبادي ملقب به نصير الملك وزير وليعهد ناصر الدين ميرزا و ميرزا جعفر خان ناظم مهام دول خارجه مشير الدوله و ميرزا موسي تفرشي مستوفي كل و ميرزا مهدي خان ملقب به بيان الملك (نثارگر مرودي از شعراء مهم اوائل دوره ناصري) منشي مخصوص ملا محمد از روساء شيخيه است كه در سال 1268 فوت كرده و پسر او ميرزا محمد تقي از اولين كساني است كه بر دين باب رديه نوشته اند. حاجي ملا محمود نظام العلما معلم ناصر الدين ميرزا نيز از علماء شيخيه بود و در طي سفري كه ناصر الدين ميرزاي وليعهد به نيابت پدر براي ديدار نيكلاي اول كه به سركشي نواحي قفقاز آمده بود رفت، وي نيز شركت داشت.

ملا محمد بعدها صورت مكالمات مجلس را با ضميمه ي مطالبي ديگر در رساله اي مرتب و منتشر كرد. وفاتش در 1271 اتفاق افتاد. رضا قلي خان هدايت از روي خط وي قضاياي مجلس را نقل كرده است و مطالبي هم كه اعتضاد السلطنه نوشته كم و بيش از همان منبع است.

[17] در روضة الصفا اين طور نوشته شده: «عالي جناب فضايل ماب حجة الاسلام آخوند ملا محمد ممقاني كه از فضلاي عهد و مشربش بر وفق مشرب علماي شيخيين بود تاب نياورده گفت «اي بي دين تو شكيات نماز را نمي داني و دعوت بابيت مي نمائي؟».

[18] ناصر الدين ميرزا از اين ترسيده كه مبادا راست شود و عمر پدرش طولاني گردد. از اين جهت راضي نشده (حاشيه ي نسخه).

[19] سن سيد در آن موقع بيش از حدود 27 يا 28 نبوده است. چه خود او در كتاب بين الحرمين مي نويسد: «يا ايها الملا ان اسمعوا حكم بقية الله من لدن عبده علي حكيم و انه لعبد قد ولد في يوم اول المحرم من سنة 1236 (كتاب بين الحرمين به نقل از كتاب سيد علي محمد باب تأليف نيكلا ولي گويا 1235 در ستتر است و نيكلا اشتباه كرده).

[20] راجع به چوب زدن سيد، باب خوب است كه بيان يكي از موافقين و يكي از مخالفين آورده شود. صاحب روضة الصفاء ناصري مي نويسد: «... مجلس منقضي شد و محمد كاظم خان فراشباشي ولد اسماعيل خان قراجه داغي كه نگهبان و ميزبان او بود سيد را به منزل خود برده محفوظ داشت و چون داعيه ي او منتشر و غالب عوام در كار او به شبهت افتاده بودند ديگر روز سيد را به حضور حضرت شاهزاده ي معظم وليعهد اعظم آورده حكم شد كه او را چوب سياست و يا ساق زنند. فراشان سر كاري بنا بر حسن عقيدت در اين كار تقديم نكردند. به حكم علماي اعلام حاجي ملا محمود و شيخ الاسلام، ملا زمان ايشان سيد را چوب بسياري زدند و مي گفت غلط كردم و خطا كردم و گه خوردم و توبه كردم تا مستخلص شد».

اما ميرزا جاني مي نويسد: «... گفتند كه بايست سيد را چوپ زد. وليعهد به فراشهاي خود گفت كه بايست سيد را چوب بست. گفتند شما بفرمائيد كه ما خود را از پشت بام پرت نمائيم، سخن مي شنويم و اين كار را نمي كنيم. حضرات ملاها گفتند بلي چون كه ايشان سيد مي باشند، خوب است كه سادات چوب بزنند. لهذا شيخ الاسلام اين تعهد را نموده و آن جناب را به خانه ي خود دعوت نمود و فرش به جهت زير تنه ي مبارك گسترده و سيد هيجده چوب به پاهاي مبارك زد به عدد حروف حي و اسرار آن زياد است. محل ذكرش حال نيست. نقطة الكاف 138

پس از ختم اين مجلس كه محمد شاه براي روشن كردن مطلب و دعوي باب از طهران فرمان انعقادش را داده بود ناصر الدين ميرزا گزارشي تنظيم كرده نزد پدر خود مي فرستد. عين گزارش در اواخر كتاب آمده.

[21] چنانكه ذكر شد حاجي هر چند كه به علماي اصفهان در طي مكتوبي كه متن آن در دست است و در اواخر كتاب چاپ شده نوشته بود كه باب را به ماكو خواهد فرستاد، ولي به خود باب وعده داده بود كه او را به طهران آورده با علما روبرو نمايد. وقتي به كناره گرد مي رسد حكمي از حاج ميرزا آقاسي رسيده و قصبه ي كلين را مقر باب معين مي كند. بيست روز باب در آنجا بود و حاجي در خواست وي را در باب اجازه ي ورود به طهران نپذيرفت. بلكه محمد شاه را راضي كرد كه سيد را به ماكو ببرند.

[22] حشمة الدوله حمزه ميرزا يكي از پسران عباس ميرزا و برادر محمد شاه است.

[23] آقا محمد علي پسر زن آقا سيد علي بوده است.

[24] وي از حرف حي يعني از هيجده نفر مؤمنين اوليه است كه با برادرش پيش باب بودند و در حقيقت كاتب باب بود و در طي اقامت در ماكو براي باب روزها به صداي بلند كتاب محرق القلوب مي خوانده و اين كتاب در مرثيه و فضائل امام حسين (ع) است تأليف آقا مهدي نراقي (نبيل زرندي).

[25] حشمة الدوله به قتل باب راضي نبود. چه گذشته از آنكه كشتن سيدي را جائز نمي شمرد، از اين كه امير كبير او را مأمور به قتل فردي نموده دلتنگ بود. زيرا وي مثل كليه ي شاهزادگان بخصوص اولاد عباس ميرزا به خود مغرور بود. در همين قضايا، وقتي فرمان امير درباره ي باب بدو مي رسد مي گويد: «مرا چنان گمان بود كه لطف آن حضرت (يعني اميركبير) سبب شود كه فتح سرحدات روم و روس و جنگ با ملت پاريس و پروس را به من محول فرمايد (كواكب صفحه ي 234 مقاله ي سياح صفحه 58). درست ده سال بعد از اين وقايع بود كه ناصر الدين شاه، حمزه ميرزا را مأمور جلوگيري تر كمانان كرد. اما اين شاهزاده كه آرزومند جنگ با روم و روس بود، بر اثر مخالفت وزيرش ميرزا محمد قوام الدوله ي آشتياني از تركمانان شكستي فاحش ديد و بيشتر ايرانيان به اسارت تركمانان افتادند.

[26] برادر ميرزا تقي خان امير كبير در مدت زمان قدرت امير عهده دار امور آذربايجان بود.

[27] ميرزا مسعود گرمرودي وزير خارجه است كه خانم ضياء السلطه دختر فتحعلي شاه را به زني گرفت و حاجي ميرزا علي از آن زن متولد شد.

[28] «باب را در كوچه و بازار گرداندند در حالي كه شبكلاهي بر سر داشت و پياده پاي برهنه راه مي رفت و محمد علي به زنجير بسته بود.

مفتاح باب الابواب صفحه 235 - 234.

[29] ر ك: توضيحات.

[30] راجع به جسد باب چون اختلافات اقوال بين مسلمان و ازليه و بابيه زياد است، در اواخر كتاب مفصلا به نقل هر يك مي پردازيم.